جدول جو
جدول جو

معنی بیخ کند - جستجوی لغت در جدول جو

بیخ کند
(کَ)
کنده شده از بیخ:
ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز
وز تو شده بخل و جهل سرزده و بیخ کند.
سوزنی.
- بیخ کند کردن، استیصال. (یادداشت بخط مؤلف). از بن برانداختن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ)
برانداختن. نابود کردن:
من براز باغ امیدت نتوانم بخورم
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زاغه. آغل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ دد/ نِ)
مرکّب از: بی + ند، بی شبه. بی مانند. رجوع به ند شود
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ / نِ)
اسم فارسی اصل القصب است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
بی حساب. بی شمار. فراوان. بسیار:
به نزدیک خال آمد آورد مال
فروماند از آن مال بی چند خال.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- بی چند و چون، بی کم و کیف:
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون.
مولوی.
رجوع به چند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری به شمال شرقی تاشکند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ بَ)
عروق الاصف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ریشه دواندن:
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز که در 29 هزارگزی جنوب کلات واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 114 تن سکنه و آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو که در 16 هزار و پانصدگزی شمال باختری ماکو و 4 هزارگزی خاور شوسۀ ماکو به بازرگان در دره واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 199 تن سکنه و آب آن از رود خانه آغ چای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و کنجد و کرچک و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه ارابه رو گمش تپه به باشکند میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ریشه کن. (فرهنگ فارسی معین) :
مرد را ظلم بیخ کن باشد
عدل و دادش حصار تن باشد.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
استیصال یعنی از بیخ برآوردن. (آنندراج). استیصال و از ریشه برکنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
نام شهری است که در روایات قدیم بنای آن را به جمشید نسبت دهند و گویند که سالها پایتخت افراسیاب بود و به کنگ دژ یا کندژ مشهور است. و آن در پنج فرسخی بخارا و سر راهی که نزدیک ’فربر’ به جیحون میرسد قرار دارد واکنون هم موجود است. این شهر در قرن چهارم دارای قلعه ای بود که فقط یک دروازه داشت و در وسط شهر مسجدی بود مزین به سنگهای مرمر و محرابی زراندود و حومه آن بازار داشت که گویند به هزار میرسید. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 492). و نیز رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 5، 21، 22 و حدود العالم، معجم البلدان، نزهه القلوب ص 261، مراصدالاطلاع، الفهرست ابن الندیم، الجماهر ص 205، 157، فهرست حبیب السیر، مجمل التواریخ ص 309 و برهان و فرهنگهای فارسی شود:
منه دل در جهان کز بیخ برکند
جهان جم را که او آکند بیکند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوز کند
تصویر بوز کند
صفه ایوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوم کند
تصویر بوم کند
جایی که در زیر زمین کنند به جهت مسافران و گوسفندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخکن
تصویر بیخکن
ریشه کن، از بیخ بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخ زدن
تصویر بیخ زدن
((زَ دَ))
ریشه زدن، نقش زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخ کردن
تصویر بیخ کردن
((کَ دَ))
ریشه دوانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی کنش
تصویر بی کنش
غیرفعال
فرهنگ واژه فارسی سره
از فنون کشتی محلی استابتدا میان دار آغاز بازی را اعلام می
فرهنگ گویش مازندرانی